کد مطلب:151491 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:169

موانعی بر سر راه
شك نیست كه خلاصی یافتن حسین - علیه السلام - از مساله ی بیعت، و بیرون شدنش از مدینه بدین صورت پنهانی، دولت و دولتیان را خشنود نساخت، و ازین رو، از طریق تلاش برای ترور حسین - علیه السلام - در مكه و در ازدحام موسم حج، به مقابله با ایستار وی پرداختند. در بعض منابع آمده است كه «یزید كسی را برانگیخت تا ناگهان او را بكشد، هرچند كه دست در پرده های كعبه زده باشد».

بنا بر دورترین احتمال، حسین - علیه السلام - در منطقه ی حرم به مواجهه ی مسلحانه با دولتیان كشانده می شد؛ و این همان چیزی است كه حسین - علیه السلام - آن را نمی خواهد، بل - چنان كه در فقره ی» 22 «دانستیم - خود را از درافتادن به آن، دور می دارد.

از همین روی، آهنگ بیرون شدن از مكه كرد.

[ص 205] در میان خاندان خود، و شصت پیر از باشندگان كوفه، به سوی عراق بیرون شد، و آن روز، دوشنبه ی دهه ی نخست ذی الحجه ی سال شصتم بود.

حكومتیان بناگزیر در پی حسین - علیه السلام - بودند، تحركات او را زیر چشم می داشتند، و می كوشیدند مانع رسیدنش به آنچه می خواهد شوند؛ بویژه مانع حركت او به سوی منطقه ی كوفه در عراق كه - نزد حكام شام - سرزمین «اپوزیسیون شیعی علوی» محسوب می گردید. هنگامی كه حسین - علیه السلام - از دست ایشان رهائی یافت، بناگزیر می بایست موانعی در راه او می نهادند تا بازگردد و به عراق نرود.

كثرت عدد «ناصحان» حسین - علیه السلام - كه او را به خارج نشدن و رهسپار نگردیدن به عراق نصیحت می كرد، درخور نگرش است. اینان، همه بر


یك «سبب» همداستان بودند و آن این كه «اهل عراق، اهل نیرنگ و خیانت اند، و ایشان پدرش را كشتند و برادرش را زخم زدند».

شگفت است كه در میان این ناصحان، به نزدیك و بیگانه، پیر و جوان، مرد و زن، و صحابی و تابعی، و دوست و دشمن، بازمی خوریم.

از دیگر سو، می بینیم كه پاسخ امام حسین - علیه السلام - به هریك از ایشان با پاسخ آن حضرت به دیگری متفاوت است، هرچند حقیقت همه ی پاسخها یكی است؛ همچنین آن حضرت از پاسخ گفتن به بعضی خاموش نشسته است.

و اما تفصیل امر، از این قرار است:

ابوسعید خدری به خدمت امام حسین - علیه السلام - آمده، گفت:

[ص 197] ای اباعبدالله! من خیرخواه شمایم و بر شما دل می سوزانم. خبر یافته ام كه گروهی از شیعیان شما در كوفه به تو نامه نوشته اند و تو را به خروج به سوی شان می خوانند. خارج مشو، چه از پدرت شنیدم كه در كوفه می گفت: «به خدا سوگند از ایشان آزرده و خشمناك ام و ایشان هم از من آزرده و خشمناك اند؛ از ایشان وفا ندیدم و هركه به ایشان نائل شود به تیر بی بهره نائل شده است» [1] . به خدا سوگند نه ثبات دارند، نه آهنگ كاری، و نه صبر بر شمشیر!

پاسخ امام حسین - علیه السلام - را به ابوسعید خدری، صحابی بزرگوار، یاد نكرده اند. چه بسا امام به احترام كبر سن او، از پاسخ گفتن به وی تغافل نموده باشد؛ یا بخاطر تعجب از عدم تعمق وی در امور و این كه آن اندازه كه درباره ی تندرستی حسین - علیه السلام - می اندیشد، در باب آنچه به اسلام رسیده و خطرهائی كه اسلام را تهدید می كند، نمی انیشد!


عبدالله بن عیاش بن ابی ربیعة گفت:

[ص 201] ای پسر فاطمه! كجا می خواهی بروی؟! من این قصد تو را خوش نمی دارم. به سوی گروهی می روی كه پدرت را كشتند و برادرت را زخم زدند تا ایشان را از سر آزردگی و خشمناكی ترك گفت.

تو را به خدا كه خودت را در معرض هلاك نیاوری! [2] .

در اینجا هم پاسخ امام را یاد نكرده اند.

ابوواقد لیثی گفت:

[ص 201] خبر خروج حسین به من رسید. او را در «ملل» [3] دیدار نمودم و به خدایش سوگند دادم كه خارج نشود، چه او در حقیقت خارج نمی شود، بلكه تنها خود را به قتل می آورد!

گفته اند كه امام حسین - علیه السلام - در پاسخ او فرمود: «بازنمی گردم» [4] .

مسوربن مخرمه به آن حضرت نوشت:

[ص 202] مبادا كه به نامه های اهل عراق فریفته شوی... مبادا كه حرم را بگذاری و بروی كه ایشان اگر به تو حاجت داشته باشند، زودا كه رنج راه و دشواری سفر را بر خود هموار سازند تا به تو برسند و آنگاه با قوت و عدت بیرون می شوی. [5] .

پیداست كه مسور سبب اساسی رویكرد و بیرون شدن حسین - علیه السلام - را می دانسته است، و این، ارتباط و پیوند فراوان او را با ماجرای امام حسین - علیه السلم - نشان می دهد، ولی - بخاطر جهل به مقامت امامت حسین - با این لحن در مقام تحذیر آن حضرت برمی آید، و چون سوء نیتی ندارد، خیانت اهل عراق را فرایاد می آرد و بیرون شدی از تكلیف به امام حسین - علیه السلام - پیشنهاد می كند، و آن، این كه او عراقیان را واگذارد تا ایشان خود به سوی حسین - علیه السلام - بیرون


شوند. سخن او، خیرخواهی شخصی دلسوزست كه هرچند لب و جوهر حقیقت بر او پوشیده مانده، جوانبی از آن را دریافته است.

ازین رو حسین - علیه السلام - را در پاسخ به او آرام و مداراپیشه می یابیم:

در حق او دعای خیر كرد و فرمود: در این مطلب خیر را از خدا جویا می شوم. [6] .

عمرة بنت عبدالرحمن به امام حسین - علیه السلام - نامه نوشت تا دشواری كار امام را خاطرنشان كند، او را به طاعت و همراهی جماعت امر نماید!، و او را بیاگاهاند كه به سوی قتلگاه خویش روانست؛ بیاگاهاندش و بگوید:

[ص 202] گواهی می دهم كه عایشه مرا حدیث كرد كه او از رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - شنید كه می گفت: حسین در سرزمین بابل كشته می شود. [7] .

دخالت این زن در این كار - در جائی كه زنان بلندپایه تر و داناتر و حدیثدان تر از وی حاضراند - شگفت است و شگفت تر این كه امام را «به طاعت و همراهی جماعت امر می نماید»؛ این زبان و بیان، زبان و بیان دولت و دولتیان و سرسپردگان ایشان است؛ و دور نیست در پس تحریك وی - كه دست پرورده ی عایشه و روایتگر حدیث اوست - دستان مزدوران و خودفروختگان به دولت قرار داشته باشد.

پاسخ امام - علیه السلام - به وی، ملزم داشتن اوست بدانچه خود روایت كرده؛ چه هنگامی كه آن حضرت - علیه السلام - نامه ی وی را خواند، فرمود:

«بنا بر این از كشته شدنم گزیری نیست».

و رهسپار شد.

ابوبكر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام به نزد امام - علیه السلام - آمد و گفت:

[ص 202] خویشاوندی مرا به سوی تو می راند [8] ، و نمی دانم چگونه


من برای نصیحت تو نزد توام؟!

حسین - علیه السلام - فرمود: ای ابابكر! تو از آنان كه خائن شمرده می شوند و متهم می گردند نیستی، پس بگو.

گفت: تو آنچه اهل عراق با پدر و برادرت كردند دیده ای، و می خواهی به سوی ایشان بروی، حال آنكه ایشان بندگان دنیایند؛ آنكه وعده ی یاری به تو داده با تو كارزار كند، و آنكه تو را از كسی كه یاری می كند دوست تر دارد، تنهایت گذارد؛ پس تو را به خدا به جان خود بیندیش.

این ابوبكر، برحسب حدیث امام حسین - علیه السلام -، - برخلاف «ناصحان» دیگری كه مورد اتهامند! - نه متهم است و نه از او انتظار خیانت می رود؛ نیز پیداست مردی باریك اندیش است كه اموری را كه به حقیقت پیوست پیش بینی می كند، و باز پیداست كه در نصیحت خود مخلص است.

ازین رو، پاسخ امام حسین - علیه السلام - به او، این است كه فرمود:

[ص 202] خدایت - پسرعمو! - پاداش نیكو دهاد! تو اندیشه ی خود را به كار گرفتی و هر چه خدا بخواهد همان می شود.

عبدالله بن جعفر بن ابی طالب نامه ای به آن حضرت نوشت تا امام را از اهل كوفه بپرهیزاند و به خدا سوگند دهد كه به سوی كوفیان بازنگردد.

امام حسین - علیه السلام - به او نوشت:

[ص 202] من خوابی دیده ام؛ در آن خواب پیامبر خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - را دیدم؛ او مرا به كاری فرمان داد كه برای آن رهسپارم، و تا با كار خود روبه رو نشوم، كسی را از آن خبر نخواهم داد. [9] .

عمروبن سعید بن عاص به آن حضرت نوشت:

[ص 203 - 202] از خدا می خواهم كه راه رستگاریت را در دلت


اندازد و از آنچه هلاكت سازد بازدارد. خبر یافتم آهنگ رفتن به عراق كرده ای؛ پس از خدا می خواهم تو را از شقاق حفظ كند!

اگر بیمناك هستی، به سوی من آی كه تو را نزد من امان و احسان و پاداش است.

این عمرو از امیران زورمند و در دائره ی حاكمان و خداوندگاران عده و عده است و از نامه اش پیداست اعتماد به نفس دارد و نامه را مستقلا نوشته؛ ولی دور نیست نیتش این باشد كه به نحو مسالمت آمیز از دست امام حسین - علیه السلام - و حركت او رهائی یابد، زیرا او از كسانی است كه خود را نامزد حكومت می شمردند یا مورد حمایت و عنایت حكومت بودند، و دوست نداشت در رویاروئی با حسین - علیه السلام - دست داشته باشد. با اینهمه وی، از همه ی موازین و مصطلحات اسلامی ناآگاه بود، چه نخست امام را از «شقاق» می پرهیزاند، آنگاه می كوشد آن حضرت رابه طمع امان و احسان و پاداش خویش بیندازد!

امام حسین - علیه السلام - جوابی مناسب از این قرار به او نوشت:

[ص 203] اگر با نامه ات به من، قصد احسان و پاداش به من داشته ای، در دنیا و آخرت پاداش نیك نصیب تو باد!

كسی كه به سوی خدا فرابخواند و عمل صالح كند و بگوید كه من از مسلمانانم، شقاق نورزیده است. [10] .

بهترین امان، امان خدایست، و خدای آنكه را در دنیا از وی بیم نكند در امان ندارد؛ پس از خداوند بیمناكیی را در دنیا می خواهیم كه نزد او در آخرت، موجب امان یافتنمان گردد. [11] .

عبرت انگیز است كه خود این عمرو به امان خلیفگان بنی امیه فریفته شد و


آنان به او نیرنگ زدند و با شمشیر پاره پاره اش كردند؛ اهل و عشیرتش هم او را سودی نبخشید و چه در باب امان دنیوی و چه امان اخروی زیانكار شد!

از شمار ناصحان، «عبدالله ها» [12] هنوز بر جای اند: پسر عباس، پسر عمرو، پسر زبیر، و پسر عمر:

اما ابن عباس: اگر روایت صحیح باشد، یزید بن معاویه او را به تحرك در این زمینه واداشت؛ به او نامه نوشت تا خبر خروج حسین را به سوی مكه بدهد، و به او گفت:

[203] تو بزرگ خاندانت هستی و مورد نظر و احترام؛ پس او را از كوشش در راه جدائی بازدار.

روایت می گوید كه ابن عباس در پاسخ یزید نوشت كه: امیدوارم خروج حسین برای كاری كه ناخوش داری نباشد، و من نصیحت او را در هر آنچه خداوند بدان دوستی فراهم سازد و آتش دشمنی بدان فرومیرد، واننهاده ام.

روایت می گوید: عبدالله بن عباس به نزد حسین رفت و شبی دراز با او سخن راند و گفت:

[ص 204] تو را به خدا سوگند می دهم كه مبادا فردا به حالی تباه هلاك شوی، به عراق مرو، و اگر ناگزیری، بایست تا موسم حج سپری شود، با مردمان دیدار كنی و بدانی كه چه می گویند، آنگاه ببینی نظرت چیست!

روایت، تاریخ این سخن را «در دهه ی نخست ذی الحجه ی سال شصتم» تعیین می كند.

همچنین روایت می گوید: حسین نپذیرفت و همچنان آهنگ عراق داشت وبه ابن عباس گفت:

ای ابن عباس! پیرمردی هستی كه سالت بسیار گشته! [13] .

آنگاه عبدالله خشمگین از نزد امام - علیه السلام - بیرون شد.


اگر روایت صحیح باشد، اقدام ابن عباس بدین عمل، تحریك پذیری اش از یزید، پیشنهادش مبنی بر تاخیر حركت، و دیگر سخنانش، نشان می دهد كه ابن عباس از مقام علم و امامت حسین - علیه السلام - غفلت كرده و از رخدادها بسی دورست.

پاسخ امام حسین - علیه السلام - مبنی بر این كه «وی پیرمردی است كه سالش بسیار گشته»، تعبیری ملایم و آرام است از فقدان حافظه و نیروی تشخیص و هوشمندیی كه ابن عباس در درازنای زندگانی پشت سر نهاده اش بدان موصوف بود و ایستارهای عالی وی از آن پرده برمی گرفت.

با اینهمه امام حسین - علیه السلام - چیزی را به ابن عباس یادآور شد كه وی را آرام كرد. امام - علیه السلام - به او فرمود:

[ص 204] اگر به فلان و بهمان مكان كشته شوم دوست تر دارم تا اینكه به واسطه ی من حرمت آن - یعنی: مكه - را بشكنند.

ابن عباس گریست؛ و هماره می گفت:

این همان چیزی است كه مرا در باب او آرام كرد. [14] .

و این چیزی است كه همه ی درونمایه ی روایت پیشین را دور و بعید می سازد؛ چه بسا روایتگران میان ابن زبیر و ابن عباس خلط كرده باشند.

باری، اگر یزید بتواند پیری از بنی هاشم را به گزارد خواسته اش تحریك كند، حال مردمان بی خرد و كودن یا ساده لوح و جیره خوار خود پیداست!

و اما پسر عمرو بن عاص: هیچ سخنی از او در زمره ی «ناصحان» منقول نیست، جز این كه - وقتی او را از حسین و بیرون شدنش پرسیدند - گفت:

[ص 206] «بدانید سلاح در او كارگر نمی افتد» [15] .

معنای كلامش آن بود كه با سوابقی كه وی در اسلام دارد، كشته شدن زیانی به وی نمی رساند؛ ولی فرزدق شاعر معنای دیگری از كلام او برداشت كرد؛ شاید این


كلام را تشجیع و تایید و تحریك به بیرون شدن به شمار آورد، و ازین رو آن را برخاسته از نفاق و خبث پسر عاص دانست!

و اما ابن زبیر: برخی مورخان او را در زمره ی «ناصحان» آورده اند، و اگر این روایت صحیح باشد، بی شك از كسانی است كه در نصیحتش «به خیانت متهم است»، زیرا او كسی است كه با دشمنی با اهل بیت نبوی پرورده شد، پدرش را به كوره ی جنگ جمل درافكند، با خاله اش عایشه رو در روی عدالت ایستاد، و هنگامی كه بر مكه چیره و حاكم شد، دشمنی و باطن خویش را آشكار نمود؛ چه، بر پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم -، بخاطر حسد به خاندان آن حضرت، درود نمی فرستاد.

وقتی هم خاندان ابوطالب از بیعت با او و خستو شدن به امارتش، سرباز زدند، ایشان را در شعب گرد آورد و تهدید می كرد كه همانجا به آتش می كشدشان. همچنین در مدینه در حق امام زین العابدین - علیه السلام - بدسگالی می نمود. [16] .

این مرد، به هیچ روی، از این جهت كه از جانب كشندگان پدر و برادر حسین - علیهما و علیه السلام - بر او بیمناك بود، او را به خارج نشدن نصیحت نكرده است، بلكه تنها چنین نصیحتی را به قصد شماتت بر زبان می آورد!

امام حسین - علیه السلام -، - آنگونه كه روایت می گوید - در پاسخ به او، آن گذشته ی سیاه را از ذهن می راند، ولی آینده ای گجسته را به او یادآور می شود.

[248] پس به او فرمود: اگر به فلان و بهمان مكان كشته شوم دوست تر دارم از اینكه به واسطه ی من حرمت آن - یعنی: مكه - را بشكنند.

بدین ترتیب، آن حضرت، باعث آمدن ابن زبیر را در هتك حرمت خانه ی خدا و حرم بدان هنگام كه در مكه علم طغیان برمی افرازد و بر آن شهر چیره می شود و از این راه دست سپاه شام را به هتك حرمت مكه، و بلكه به تیرباران و درهم كوفتن كعبه، می گشاید، پیش بینی می فرمایند.

این در حالی است كه امام حسین - علیه السلام -، برای پاسداشت همین حرمت از مكه بیرون آمده، و اهل بیت - علیهم السلام -، - چنانكه در فقره ی «22»


خواندیم - اینگونه حرمت حرم را پاس می داشتند.

در مقابل گزارش پیشین، گزارشها و سخنان بسیاری در دست است كه تاكید می كند ابن زبیر از تشجیع كنندگان امام حسین - علیه السلام - به خروج از عراق بوده است. سعید بن مسیب بدین مطلب تصریح كرده [17] و مسور بن مخرمه ابن زبیر را از این باب سخت متهم داشته است [18] ابن عباس هم در این مورد با او برخورد كرد و گفت:

[ص 204] ای پسر زبیر! آنچه دوست داشتی، رسید؛ چشمت روشن! این ابوعبدالله است كه بیرون می رود و تو را با حجاز وامی نهد!

آنگاه ابن عباس بدین شعر تمثل كرد:



یا لك من قبرة بمعمر

خلا لك الجو فبیضی و اصفری



و نقری ما شئت ان تنقری! [19] .

و اما ابن عمر: مردی متظاهر به پرهیزگاری سیاه و بی فروغی كه نه مایه ی تمییز حق است و نه موجب دوری از باطل؛ وانگهی - به پندار خویش - می كوشد از فتنه بر كنار باشد تا دستش به خون كسان نیالاید!

او كوچك تر از آنست كه حتی اگر بخوبی در مساله ای وارد شد، راه مناسب خروج از آن را بیابد!

ابن عمر همان كسی است كه براساس نظر سست و نامستقیم خویش، از


بیعت با امیرمؤمنان امام علی - علیه السلام - كه مردمان بر پیشوائی اش همداستان بودند، خودداری كرد، ولی برای بیعت با حجاج روانه شد، با این اعتقاد كه از رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - شنیده كه می فرمود: «هركس بمیرد بی آنكه بیعتی در گردن داشته باشد، به مردن جاهلیت مرده است» [20] ؛ حجاج هم پای خود را برای بیعت به سوی او دراز كرد و درباره ی خودداری از بیعت با علی - علیه السلام - محاجه نمود كه آیا وقتی ابن عمر بیعت وی را ترك نمود بیم آن نداشت كه در یكی از همان شبها جان بسپارد؟!

حجاج ملحد، در این باب، از ابن عمر زهدورز و عبادت پیشه بصیرتر بود!! اینچنین است كه خواری و خذلان سبب می گردد برخی مردمان، در حالی كه ادعا می كنند افقهای دور را می بینند، از دیدن آنچه پیش رو دارند نابینا و ناتوان شوند!

باری، پس از این برخوردها و موضعگیریهای مسخره، ابن عمر به سوی حسین - علیه السلام - می آید تا در زمره ی «ناصحان» وی به عدم خروج به جانب عراق درآید؛ به زعم او:

[245] اهل عراق مردمانی زشتخویند؛ پدرت را كشته اند، برادرت را زخم زده اند، چنین و چنان كرده اند.

هنگامی هم كه - چنانكه می آید - امام نپذیرفت، ابن عمر گفت:

[246] تو را به خدا می سپارم، ای آنكه كشته می شوی!

از آنچه ابن عمر گفت، هیچ چیز بر امام حسین - علیه السلام - پوشیده نبود؛ زیرا رفتارهای كوفیان پیش چشم و گوش او صورت بسته و ابن عمر آن روز از میدان جهاد غائب بود؛ پس امام - علیه السلام - اهل كوفه و رفتارهای ایشان را بهتر می شناخت و حاجتی به پیشگوئیهای ابن عمر نداشت!


ابن عمر كه معتقد بود نباید در سیاست دخالت كرد و باید از فتنه ها كناره جست، خودبخود به این دخالت امروزین و تلاشش برای بازداشتن امام حسین - علیه السلام - از بیرون شدن، اقدام نكرده است. گولانی چون او - همواره -، وگرچه از ورای پرده ها، بازیچه ی دست ستم پیشگان می شوند؛ یعنی بازیچه ی دست همان كسانی كه ابن عمر با ایشان عشقبازی می كرد و بدیشان تقرب می جست؛ كسانی چون معاویه و یزید و حجاج!

چنان كه دیدیم، پاسخ امام حسین - علیه السلام - به این نصیحتگران، برحسب شخصیت، خواسته، غرض، موقعیت، باورها، و دوری و نزدیكی شان متفاوت بود.

ولی پاسخ قاطع و بنیادین، همانست كه امام - علیه السلام - در جواب امیر اموی، عمرو بن سعید، گفت:

[ص 203] ... كسی كه به سوی خدا فرابخواند و عمل صالح كند و بگوید كه من از مسلمانانم، شقاق نورزیده است. [21] .

وقتی امام حسین - علیه السلام - برای گزارد وظیفه ی دعوة الی الله، روانه می شد، حركتش بیهوده نبود و هیچكش را نمی رسید تا او را بر آن كار سرزنش كند؛ زیرا او با اقدام خود، وظیفه ای الهی را می گزارد كه خداوند بر عهده ی پیامبران و نیز امامان، چه پیش از حسین و چه پس از او، نهاده است.

وقتی امام به تحقق شروط این وظیفه یقین نماید و از خلال عهدها و میثاق ها و مجموعه ی نامه ها و نوشته هائی كه به دستش رسیده است، امكانات خروج برای او فراهم شود، بی گمان خارج می شود، و بخاطر موانعی كه پیش رو دارد و می شناسد از حركت نمی ایستد؛ تا چه رسد به موانع احتمالی و مبتنی بر فرض و تخمین - مانند مورد خیانت واقع شدن یا هلاك گردیدن - كه «ناصحان» بر امام عرضه می داشتند؛ و باز تا چه رسد به وقتی كه منظور و مقصود، همانا شهادت و كشته شدن در راه خدا


باشد كه از برترین پیامدهای محتمل و مورد انتظار و مطلوب برای كسی است كه بدین راه گام می نهد.

تازه، این شهادت، مسلم است؛ بدان فرمان داده اند و دستیابی بدان به توفیقی عظیم نیاز دارد؛ در این حالت، شهادت، از اهداف بنیادینی است كه امام پیش روی خود می نهد، نه آنكه مانعی برای حركت به شمار آورد!

و اما اهل عراق و سیرتشان، و اینكه اهل نفاق و شقاق اند و به نیرنگ و خیانت خوگر، چیزی نیست كه مانع برنامه ی امام در اقدام به وظیفه اش گردد؛ تنها زیان متصور در این باب، متوجه زندگانی و آسایش امام است، و این، در قبال امر رهبری اسلامی و ادای وظیفه ی امامت، اهمیتی ندارد تا امام - علیه السلام - بخاطر آن از وظیفه دست بازكشد. از همین رو، امام علی - علیه السلام -، برغم ناخشنودی از اهل كوفه تا سرحد رنجیدگی و دلزدگی، ایشان را رها نكرد، و شرعا روا نبود كه پایگاه رهبری و وظیفه ی امامت را بخاطر خویهای آزاردهنده ی كوفیان رها كند.

وظیفه ای هم كه در پی دعوت اهل عراق و اهل كوفه از امام حسین - علیه السلام - برای خروج به سوی ایشان، و به دست گرفتن رهبری، و راه نمودن ایشان به اسلام، برگردن آن حضرت قرار گرفته بود، جز با خروج ادا نمی گردید و به مجرد احتمال عصیانی كه در ظاهر امر هم صورت نبسته، از گردن امام - علیه السلام - برداشته نمی شد.

حال چگونه امام از آن دست بردارد؟ در جائی كه با دعوت ایشان حجت بر او تمام شده و پس از آن پیمان شكنی و خیانتی از جانب ایشان به نظر نرسیده، امام چه عذری دارد؟

بناگزیر امام باید راه ادای وظیفه را بسپارد، تا اگر خیانت و پیمان شكنی كردند - چنانكه در كربلا رخ داد -، بر ایشان حجت باشد؛ هرچند كه وجود شریفش در این راه هزینه گردد.

هرگاه از امام - علیه السلام - درباره ی نیت حركتش می پرسیدند، آشكارا و بی پرده به «نوشته ها و نامه های جماعت» اشارت می فرمود، تا كسانی را كه به


خروجش اعتراض می كردند، از این آهنگ استوار و شكن ناپذیر، و این وظیفه ی الهی كه بر دوش او قرار گرفته بود، مطلع سازد.

امام - علیه السلام - هم بدینسان اعتراض ابن عمر را خاموش گردانید؛ چه مكررا به وی فرمود:

[246] «این نامه ها و بیعت ایشان است» [22] .

هر مسلمانی می داند خداوند از امام پیمان ستانده تا آنگاه كه - با حضور حاضر و وجود ناصر [23] - حجت بر او تمام گردد، با نبود عذر آشكار به امر رهبری قیام كند، و احتمال تنها ماندن و بی پناهی مانع او نشود، و ترس از كشته شدن او را به رها كردن وظیفه یا كوتاهی در آن واندارد.

پس باید در مسیر آنچه خداوند در ظاهر بر او لازم ساخته، از قیام به امر و طلب صلاح و اصلاح در امت، گام بردارد تا اتمام حجت كرده باشد و عذری برای عذرجویان نماند.

پیامبران پیشین اینگونه عمل می كردند.

و اینك، حسین - علیه السلام - كه پیشوای روزگار خود و سرور مسلمانان در زمانه ی خویش است، می بیند كه نقشه ی اموی «بازگشت مردم به جاهلیت»، در حال اجراست، و اسلام را با همه ی آئینها و اجزایش، تهدید به ویرانی و نابودی می كند؛ پیش روی خود نیز این انبوه نامه ها، دعوتها، بیعت و اظهار آمادگی مردمان را می بیند؛ حال، چه عذری در وانهادن ایشان و اجابت نكردن دعوتشان دارد؟!

آیا پاسداری از جان خویشتن، علاقه به عدم خونریزی، و بیم از كشته شدن، چیزهائی است كه مانع ادای وظیفه گردد، و مسیر مسؤولیت بزرگ را - كه پاسداشت اسلام و حرمتهای آن و اتمام حجت بر امت، پس از دعوتهای پیاپی و مددخواهی های دمادم است - مسدود كند؟


پس از طی این مراحل ستیز كه كمترین نتیجه ی قابل محاسبه اش كشته شدن است؛ در جائی كه یزید تصمیم دارد غافلگیرانه امام - علیه السلام - را كه تنها سد بهره یابی خویش از تلاشهای پدرش در راه «پادشاهی گزاینده»ی اموی می بیند و بناچار باید از سر راه بردارد، به قتل برساند؛ آنگاه كه حكومت اموی آرزومند است حسین - علیه السلام -، هرچند یك دم، به درنگ ایستد تا او را هدف قرار دهد و بكشد و چه بهتر اگر قتل حسین در قالب یك ترور باشد تا خونش تباه شود و از كشته شدنش كسی بهره نبرد!؛ آیا - در این میانه - پاسداری از جان خویشتن خردپذیر است؟!

امام حسین - علیه السلام - آشكارا گفته بود كه ایشان می خواهند او را بدین ترتیب بكشند، و هرجا او را بیابند، بر نیت خویش پایفشارند. یزید از مزدورانش خواسته بود كه هرجا حسین را بیابند، حتی اگر دست در پرده های كعبه زده باشد، به قتل او بكوشند. اكنون چرا امام - علیه السلام -، در انتخاب بهترین زمان، بهترین مكان، و بهترین نحوه ی كشته شدن، بر آنان پیشدستی نكند؟!

زمان، «روز عاشورا» ست كه در عالم غیب تعیین شده، و در كتابهای پیامبران پیشین، و پیآیند آن كتابها، در «پاره ای اخبار غیبی» - كه بدانها خواهیم پرداخت -، به ثبت رسیده است.

مكان، یعنی «كربلا» نیز، سرزمینی است كه نام آن از روزگار پیامبران بر زبانها رفته است.

نحوه ای هم كه برای كشته شدن برگزید، جانبازی و به پیشباز مرگ رفتن در كارزاری است كه آوازش همواره در گوش تاریخ طنین افكن می ماند و خواب ستم پیشگان و برسازندگان تاریخنامه ها را ناخوش می كند.

امام و چنان اقدامی كه او كرد، یاد او و شهادتش را بر صفحات تاریخ پایدار و استوار ساخت، تا خیانتهای منحرفان، حاشاگری منكران، و دروغ پردازی مزوران، در ان راه نیابد و جاودانه در شمار جاودانان بماند. [24] .

بحث از علم غیبی امام - علیه السلام - به كشته شدنش و مواجه اش با آن، در فقره ی سپسین -: «28» - خواهد آمد.



[1] آنچه به «تير بي بهره» ترجمه كرديم، در متن عربي «السهم الاخيب» است. اين تعبير - كه در نهج البلاغه (خطبه ي 29) هم آمده است - مربوط به آئينهاي شناخته برد و باخت نزد عرب است. «سهم اخيب» آن تير برد و باخت است كه نصيب ندارد و هرگز نمي برد و پوچ است (نگر: مفردات نهج البلاغه، قرشي، چ 560 / 1، 1: و نگر: نهج البلاغه، ترجمه ي علي اصغر فقيهي، چ 1، ص 72.

[2] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (139 / 7).

[3] «ملل»، نام مكاني است؛ نگر: معجم البلدان ياقوت، ط. داربيروت، 194 / 5.

[4] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (139 / 7).

[5] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (139 / 7).

[6] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (140 / 7).

[7] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (140 / 7).

[8] آنچه در متن آورديم ترجمه ي «تصارني» است كه در متن تاريخ دمشق ضبط شده، ولي در مختصر تاريخ دمشق ابن منظور «تظارني» آمده است.

[9] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (141 / 7).

[10] تعبير امام - عليه السلام - نظر به آيتي از قرآن كريم دارد: «و من احسن قولا ممن دعا الي الله و عمل صالحا و قال انني من المسلمين» (س 41 ي 33 / يعني: چه كسي نكوگفتارتر است از كسي كه به سوي خدا فرابخواند و عمل صالح كند و بگويد: من از مسلمانان [/ گردن نهادگان] ام.

[11] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (141 /7).

[12] در اصطلاح اصلي اش: «عبادله».

[13] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (142 / 7).

[14] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (142 / 7).

[15] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (144 / 7).

[16] كتاب ما، جهاد الامام السجاد عليه السلام (ص 283)، را ملاحظه فرمائيد.

[17] چنان كه در «ص 201 «از تاريخ دمشق، ترجمة الامام الحسين عليه السلام، آمده است.

[18] چنان كه در «ص 202» از منبع پيشگفته، و همچنين حديث «331» از همان منبع، آمده است.

[19] حتي ابن عباس - چنان كه در حديث» 330 «آمده -، وقتي ابن زبير به سبب كشته شدن حسين - عليه السلام - به او تعزيت گفت و دلداري داد، عمل ابن زبير را شماتت و شادماني دشمنانه از مصيبت قلمداد كرد. مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (144 / 7).

[20] مسلم در كتاب موسوم به صحيح اش (240 / 12) آن را روايت كرده است. در متن عربي كتاب الحسين عليه السلام سماته و سيرته - كه ترجمه ي آن را مي خوانيد -، «من بات...» چاپ شده، ولي ما بنا بر «من مات...» (التاج الجامع للاصول الشيخ منصور علي ناصف، 46 / 3)، ترجمه كرديم.

[21] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (141 / 7) چنان كه پيشتر هم يادآور شديم، تعبير امام - عليه السلام - ناظر است به: قرآن كريم، س 41 ي 33.

[22] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (135 / 7).

[23] ناظر به عبارتي است از خطبه ي شقشقيه: «لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقاروا علي كظة ظالم و لا سغب مظلوم، لا لقيت...» (نهج البلاغه، خطبه ي 3).

[24] نگر: مقاله ي «علم الائمة بالغيب» صص 69 - 58.